بسم الله الرحمن الرحیم
داستان زندگی جالبی داشت. وقتی از قسمت های مختلف زندگیش تعریف می کرد؛ قیافه ش گاهی سرشار از غم و اندوه و گاهی لبریز از غرور می شد.
می گفت: وقتی دبیرستانی بودم، همه دوستام رشته های ریاضی و تجربی رو انتخاب کردن، اما من هیچ علاقه ای به این رشته ها نداشتم. از همون اول به کارهای دخترونه علاقه داشتم، اما همه با تعجب می گفتن یعنی میخوای دانشگاه نری؟ پدرم با ناراحتی می گفت این همه سال منتظر این روزها بودم که ببینم دخترم خانم دکتر میشه و ...
بالاخره با اصرارهای همراه با زور پدرم رشته تجربی رو انتخاب کردم و با بی علاقگی شروع به درس خوندن کردم... بالاخره مهندسی کشاورزی قبول شدم! رشته ای که هیچ علاقه ای بهش نداشتم، حتی فکر کردن به اینکه باید برم سر زمین، اذیتم می کرد، اما با اجبار دانشگاه رفتم و درس خوندم.
وقتی ازدواج کردم، تصمیم گرفتم دنبال علائقم برم و شروع کردم به آموزش خیاطی... الان یه کارگاه خیاطی بزرگ دارم و تونستم کلی خانم بی سرپرست رو برای کار پیش خودم بیارم.
می گفت: تصمیم گرفتم به هیچ عنوان علاقه بچه هام رو تحقیر نکنم و به توانمندی هاشون اعتماد کنم.
نمی دونم چرا گاهی ما پدر و مادرها بجای فرزندانمون برای آینده اون ها تصمیم می گیریم. خیلی ها رو دیدم که سال های جوونیشون رو بخاطر علاقه پدر و مادرهاشون هدر دادن و بعد به سراغ علاقه خودشون رفتن و چقدر هم موفق هستن...
گاهی این زورگویی های پدر و مادرها باعث بی علاقگی فرزندان یا حتی به دل گرفتن کینه از اون ها میشه.
اگه مثل دوتا دوست با بچه هامون رفتار کنیم، و به حرف هاشون فکر کنیم، با اون ها جوانب کار رو بررسی کنیم و باهم نتیجه گیری کنیم و تصمیم نهایی رو به عهده خود اونها بگذاریم، شاهد خیلی از این اتفاقات نخواهیم بود. با این کار به اونها حس بزرگی رو هدیه می کنیم و اعتماد بنفسشون رو تقویت می کنیم.
شاید بهتر باشه جوّ جامعه کمی بهتر با این موضوع کنار بیاد. قرار نیست همه رشته ریاضی و تجربی بخونن و دکتر و مهندس بشن. یا هر کسی که تو این دوتا رشته تحصیل میکنه لزوما عاقل تر و باهوش تر از بقیه نیست. حتی برخی رشته ها واقعا مناسب شرایط خانم ها نیست.
شاید اگه خیلی ها دنبال علاقه شون برن، در آینده بهتر بتونن به کشورشون خدمت کنن. مثل همین خانم که به اندازه خودش تونست به اقتصاد مقاومتی کشور کمک کنه.
گاهی باید از خودمون شروع کنیم، به احترام گذاشتن به تفکرات دیگران.