🕋کار باید از بالا درست بشه🕋
با خودش فکر کرده بود، من از هیچ قسمتی از آینده خودم خبر ندارم و نمیدونم خیر و صلاح من تو چی هست؛ اما این رو مطمئنم که هر اتفاقی، با اراده ی اولیاء الله می تونه تغییر کنه و بهترین اتفاق باشه؛ پس باید قبل از خواستگاری رفتن شروع کنم.
چند راه جلوی پاش بود:
می تونست به امامزاده ی شهر بره و توسلی به اون بنده ی صالح خدا داشته باشه ، یا اینکه به سمت گلزار شهدا بره و از شهدای گمنام بخواد براش پدری کنن، اما از همه بیشتر دوست داشت؛ شب قبل از خواستگاری به حضرت زهرا سلام الله علیها متوسل بشه و از ایشون کمک بخواد.
🍉ازدواج، هندوانه دربسته🍉
وقتی مادر خواستگاری رفتن رو شروع کرد؛ تصمیم گرفت، در کنار تحقیات و مشورت ها، کل زندگیش رو به خدا بسپاره و برای انتخاب بهترین، به دوستانِ خدا متوسل شد.
با خودش قرار گذاشت، هفت هفته، جمعه ها سوره ی یاسین بخونه و به حضرت زهرا سلام الله علیها هدیه کنه.
از یکی از اساتیدش شنیده بود، اگر 41 روز، روزی 100 صلوات به حضرت ام البنین صلوات هدیه کنه، اثرات جالبی می بینیه؛ پس صلوات ها رو هم شروع کرد.
همیشه شنیده بود، ازدواج مثل هندوانه در بسته است، می خواست با این توسل ها از خدا بهترین رو بگیره؛ می دونست اگه به خدا اعتماد کنه، هیچ جای نگرانی نیست.
بسم الله الرحمن الرحیم
مدتی بود مادر، اصرار می کرد که پسرش رو در لباس دامادی ببینه؛ اما پسر هر بار می گفت: فعلا آمادگی لازم رو ندارم.
بعد از تفکرات عمیقی که داشت، به این نتیجه رسید، که باید قبل از ازدواج به طور جدی خود سازی کند. با خودش گفت: من هیچوقت آدم کاملی که خدا ازم انتظار داشته، نبودم؛ بهتره خودم رو به خدا نزدیک تر کنم و چند نفری رو برای پادرمیونی درِ خونش ببرم.
تصمیم گرفت یک ماه هر روز، هدیه به ارواح مومنین 100 صلوات بفرسته.
هر روز به شهدا توسل و برای خودش یه دوست شهید پیدا کنه.
بعد از این کارها احساس کرد، با دل قرص تری می تونه به ازدواج فکر کنه.
اولویت ها در ازدواج
دل تو دلش نبود. قرار بود به خواستگاری بره و تو ذهنش انواع فکرها رژه می رفتن.
با خودش گفت: من که همیشه چشمم رو از هر حرامی حفظ کردم، پس همسری زیبا انتخاب می کنم که تا آخر عمرم، از زیباییش لذت ببرم.
عادت داشت تا تراوشات ذهنش رو با پدرش در میان بگذاره؛ پدر لبخندی زد و گفت: فکر خوبیه، بشرطی که شرط اصلی نباشه.
اگه دختری رو پیدا کردی که زیبا بود، اما اخلاق خوبی نداشت چی؟ اگه زیبا بود، اما هم کفو ما نبود چی؟
چهره ی زیبا مهمون چند روزه، بعد از مدتی که برات عادی شد، اون موقع، تو هستی و اخلاق همسرت؛ پس در انتخاب اولویت ها دقت کن.
با ناراحتی گفت: من خواستگاری سنتی رو قبول ندارم.؛ می خوام با عشق ازدواج کنم.
▪️مادر با آرامش نگاهی به پسر کرد و گفت: من و پدرت هم عاشق هم هستیم.
عشق بعد از ازدواج از روی تحقیق و منطق بوجود میاد، اما عشق قبل از ازدواج از روی وابستگی و شور جوانی.
▫️وقتی با نگاه کردن به چهره کسی تو خیابون عاشق می شی؛ نشون دهنده عشقی سطحی هست که با چاشنی هوس قلبت رو تسخیر کرده و اجازه فکر کردن رو ازت گرفته، بعد از مدتی که از ازدواجت گذشت و همه چیز برات عادی شد، تازه متوجه تفاوت ها و اختلاف ها می شی و اون موقع برای تصمیم گیری خیلی دیره....
بسم الله الرحمن الرحیم
کمی این پا و اون پا کرد، می خواست سوال بپرسد اما نمی دانست چگونه!
ناگهان گفت: چه اشکالی داره با چند نفر دوست بشم تا یکی رو برای ازدواج انتخاب کنم؟ نگاهش کردم و گفتم: ملاک تو برای ازدواج چیه؟ مشکلی نداری که همسر آینده ت هم با چند نفر باشه؟
سریع گفت: نه! همسر من حق نداره.
من پسرم، فرق دارم...
گفتم: اخلاقیات زن و مرد نمی شناسه. این که دلت بخواد با چندین نفر دوست باشی، فقط باعث برخوردهای احساسی می شه و شناخت درستی هم به تو نمی ده.
بعد هم وقتی طرز تفکر تو این هست که اجازه داری با چند نفر دوست باشی، پس چطور انتظار داری همسرت با کسی نباشه؟