بسم الله الرحمن الرحیم
تا به حال کتاب های زیاد و متفاوتی رو خوندم اما هیچکدام رو به اندازه ی نیمه شبی در حلّه دوست ندارم. کتابی که موضوعی بسیار زیبا دارد و در عین حال انقدر جذّاب است که نمی توانی به راحتی کنار بگذاریش.
موضوع کتاب عشق پسری سنی مذهب به نام هاشم به دختری شیعه به نام ریحانه است که در خلال این داستان به موضوع امام زمان علیه السلام و تشرف یکی از اعضاء داستان خدمت حضرت ولی عصر ارواحنا فداه و برخی شبهه های وارد به ایشان هم اشاره می شود. اگر اهل خواندن رمان هستید این کتاب رو از دست ندید. کتابی که بعد از خوندنش تا مدت ها ذهن رو درگیر خودش نگه می داره.
باهم قسمتی از داستان را می خوانیم.
اسماعیل، روز پنجشنبه بیرون از شهر «حلّه» در دجله غسل کرد و لباس پاکیزه پوشید تا برای آخرین بار به زیارت قبر امامان علیهم السلام و سرداب مقدس برود. وقتی به حصار شهر رسید ناگاه چهار اسب سوار را در مقابل خود دید، یکی از آنها جوان موقّر و باهیبتی بود. اسماعیل فکر کرد که او از بزرگان این منطقه است، در همین اندیشه بود که مرد موقّر پیش آمد و از او پرسید: تو اسماعیل هرقلی هستی؟ اسماعیل در شگفت شد که از کجا نام او را می داند و از همین جا ماجرا آغاز شد....