این جمعه هم گذشت و تو آقا نیامدی...
بسم الله الرحمن الرحیم
غروب های جمعه چقدر غم انگیز و خسته کننده هستند...
امروز هم گذشت و خبری از یوسف زهرا نشد...
واقعا چقدر تلاش می کنیم برای آمدنش؟
چه تغییراتی در خودمون بوجود آوردیم فقط به خاطر رضایت آقامون؟
اما خیلی هامون بی خیال بی خیال هستیم. رفاه طلب شدیم. حاضر نیستیم هیچ سختی به خودمون بدیم برای ظهور. شاید با خودمون فکر می کنیم اینقدر ادمای خوب هست که نیازی به خوب بودن ما نیست... اما نمیدونیم که تو این زمونه از همه ی ما انتظار هست که خوب باشیم.
اگه عاشق کسی بشیم حاضریم به خاطرش حتی کوه ها رو هم جا به جا کنیم، اما چرا حاضر نیستیم عاشق آقامون بشیم؟ اینقدر غرق لذات دنیا شدیم و اینقدر گرفتار دام های شیطان هستیم که اصلا نیازی برای ظهورش حس نمی کنیم.
البته آدم های خوب و عاشق هم کم نیستند، اما چرا ما خودمون رو شبیه به اونها نکنیم؟ اگه می خوایم خیر دنیا و آخرت نصیبمون بشه باید برای خوب بودن تلاش کنیم.
اگه بتونیم دائما فکر کنیم که در حضور حضرت بقیة الله علیه السلام هستیم و کارهامون رو ایشون می بینند، خیلی از اشتباهات رو مرتکب نمی شیم. باید کم کم از روزی نیم ساعت شروع کنیم و خودمون رو در محضرشون ببینیم تا کم کم برامون ملکه بشه و همه ی کارهامون رو با ایشون بسنجیم.
ان شاالله که بتونیم از یاران امام عصر ارواحنا فداه بشیم.